تجربه کردن از سر گذراندن، آزمودن ادامه... از سر گذراندن، آزمودن تصویر تجربه کردن فرهنگ واژه فارسی سره
تجربه کردن آزمودن، آزمایش کردن، امتحان کردن، محک زدن، سنجیدن، آموختن، یاد گرفتن ادامه... آزمودن، آزمایش کردن، امتحان کردن، محک زدن، سنجیدن، آموختن، یاد گرفتن فرهنگ واژه مترادف متضاد
تجربه کردنتَجرُبِه کَردَن expérimenter ادامه... expérimenter تصویر تجربه کردن دیکشنری فارسی به فرانسوی
تجربه کردنتَجرُبِه کَردَن kupata uzoefu ادامه... kupata uzoefu تصویر تجربه کردن دیکشنری فارسی به سواحیلی
تجربه کردنتَجرُبِه کَردَن অভিজ্ঞতা লাভ করা ادامه... অভিজ্ঞতা লাভ করা تصویر تجربه کردن دیکشنری فارسی به بنگالی
تجربه کردنتَجرُبِه کَردَن deneyimlemek ادامه... deneyimlemek تصویر تجربه کردن دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تجربه کردنتَجرُبِه کَردَن experimentar ادامه... experimentar تصویر تجربه کردن دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تجربه کردنتَجرُبِه کَردَن sperimentare ادامه... sperimentare تصویر تجربه کردن دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تجربه کردنتَجرُبِه کَردَن experimentar ادامه... experimentar تصویر تجربه کردن دیکشنری فارسی به پرتغالی
تجربه کردنتَجرُبِه کَردَن досвідчувати ادامه... досвідчувати تصویر تجربه کردن دیکشنری فارسی به اوکراینی